الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، آردبیز، منخل، غرویزن، گربال، تنگ بیز، پرویز، پریزن، موبیز، غربال، پرویزن، غربیل، پریز، چاولی
اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، آردبیز، مُنخُل، غَرویزَن، گَربال، تُنُگ بیز، پَرویز، پَریزَن، موبیز، غَربال، پَرویزَن، غَربیل، پَریز، چاولی
نوعی از غربال که به مو بافند وچیزی که خواهند نیک باریک شود بدان بیزند. (فرهنگ رشیدی). غربالی را گویند که نرم و باریک و از موی دم اسب ساخته و در غایت تنک چشمی باشد و هرچه از آن بیزند نرم بیرون آید و پالاون و ترشی پالا را نیز گویند که سوراخها دارد و بدان چیزها را صاف کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). موبیز نازک واعلا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنک و تنگ بیز شود
نوعی از غربال که به مو بافند وچیزی که خواهند نیک باریک شود بدان بیزند. (فرهنگ رشیدی). غربالی را گویند که نرم و باریک و از موی دم اسب ساخته و در غایت تنک چشمی باشد و هرچه از آن بیزند نرم بیرون آید و پالاون و ترشی پالا را نیز گویند که سوراخها دارد و بدان چیزها را صاف کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). موبیز نازک واعلا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنک و تنگ بیز شود
تنک ریش. آنکه ریش تنک دارد نه انبوه: سناط (س / س ) ، کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آنکه ریش بر زنخ آن باشد نه بر عارض. (منتهی الارب). زبرقان. املط. امرط. اخرط. (منتهی الارب)
تنک ریش. آنکه ریش تنک دارد نه انبوه: سناط (س ِ / س َ) ، کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آنکه ریش بر زنخ آن باشد نه بر عارض. (منتهی الارب). زِبْرِقان. اَمْلَط. اَمْرَط. اَخْرَط. (منتهی الارب)
کنایه از مفلس و بی چیز. (برهان) (ناظم الاطباء). مفلس و دردمند. (غیاث اللغات). مفلس و بی چیز. (انجمن آرا). درویش و مفلس. (فرهنگ رشیدی). تنگ دست. تنگ معاش. تنگ روزی. تنگ بخت. تنگ زیست. کنایه از مفلس و تهیدست. (آنندراج) : بسا تنگ عیشان تلخی چشان که آیند درحله دامن کشان. (بوستان). بی رخت شد چون دهانت عیش من تنگ عیش است آنکه مهمانیش نیست. کمال خجندی (از آنندراج). گردون تنگ عیش به یک قرص ساخته صبح از دهن برآرد و شامش فروبرد. فیاض لاهیجی (از آنندراج). ، صاحب اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء) : جان ندارد هرکه جانانیش نیست تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست. سعدی. رجوع به مادۀ بعد شود
کنایه از مفلس و بی چیز. (برهان) (ناظم الاطباء). مفلس و دردمند. (غیاث اللغات). مفلس و بی چیز. (انجمن آرا). درویش و مفلس. (فرهنگ رشیدی). تنگ دست. تنگ معاش. تنگ روزی. تنگ بخت. تنگ زیست. کنایه از مفلس و تهیدست. (آنندراج) : بسا تنگ عیشان تلخی چشان که آیند درحله دامن کشان. (بوستان). بی رخت شد چون دهانت عیش من تنگ عیش است آنکه مهمانیش نیست. کمال خجندی (از آنندراج). گردون تنگ عیش به یک قرص ساخته صبح از دهن برآرد و شامش فروبرد. فیاض لاهیجی (از آنندراج). ، صاحب اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء) : جان ندارد هرکه جانانیش نیست تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست. سعدی. رجوع به مادۀ بعد شود
کنایه از کسی است که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند و آن را کم روی نیز خوانند. (انجمن آرا). کنایه از صاحب شرم و حیا. (آنندراج). مقابل سخت روی: دوستی گر دیده ام دانش، ز دشمن دیده ام چون تنک رویان ز من عیب مراپنهان نداشت. رضی دانش. ، کسی که بدون ابرام درخواست چیزی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنگ روی شود
کنایه از کسی است که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند و آن را کم روی نیز خوانند. (انجمن آرا). کنایه از صاحب شرم و حیا. (آنندراج). مقابل سخت روی: دوستی گر دیده ام دانش، ز دشمن دیده ام چون تنک رویان ز من عیب مراپنهان نداشت. رضی دانش. ، کسی که بدون ابرام درخواست چیزی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنگ روی شود
دارای رنگی روشن و شفاف و لطیف. مقابل تیره رنگ: تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ تا به بیجادۀ گلرنگ بماند گل نار. فرخی. رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
دارای رنگی روشن و شفاف و لطیف. مقابل تیره رنگ: تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ تا به بیجادۀ گلرنگ بماند گل نار. فرخی. رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
جرب. (ناظم الاطباء). قسمی از جرب است که آبله های آن بی آب و خشک و آن را به کاف فارسی مفتوح گر گویند. (انجمن آرای ناصری). توضیح: ریش جراحتی است که با وی رطوبتی نباشد چون مرض جلدی که در تداول عامه سودا گویند. (یادداشت بخط مؤلف). خشک ریشه، جراحت خشک، خشکی که به روی زخم بسته شود. (ناظم الاطباء). خشکی که بروی جراحت بندد و تحقیق آن است که خشک ریشه خشکی که اندرون تر باشد نه آن خشکی که بعد از به شدن بر روی زخم پدید آید و بعد از چندگاه می افتد و آن را در عرف هند کهرند خوانند چه اول مایه آزار است وثانی مایه آرام. (از برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). ماده ریمی خشک شده که در بن جراحتی بر روی پوست بندد. (یادداشت بخط مؤلف) : عدل تو بود اگر نه جهانرا نماندی با خشک ریش جورفلک هیچ خشک و تر. انوری. با خشک ریش تیر فلک تن نهاده ایم وز زخم گاه حادثه مرهم گشاده ایم. سیف اسفرنگی (دیوان چ صدیقی ص 718). نه دشمنت بحوادث ز مرگ باز رهد نه خشک ریش اجل به شود به پشما کند. ضیاءالدین فارسی (از انجمن آرای ناصری). ، مکر و حیله. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفاق. (ناظم الاطباء) : از قبل خشک ریش با همه کس روز و شب اندر خصومت و جدلی. ناصرخسرو. ، بهانه. عذر. عذر بیهوده. (ناظم الاطباء). - خشک ریش کردن، بهانه نمودن. (از انجمن آرای ناصری) : خشک ریشت کند فلک بپذیر تا تویی خشک و تر چو حوت و حمل. انوری (از انجمن آرای ناصری)
جرب. (ناظم الاطباء). قسمی از جرب است که آبله های آن بی آب و خشک و آن را به کاف فارسی مفتوح گر گویند. (انجمن آرای ناصری). توضیح: ریش جراحتی است که با وی رطوبتی نباشد چون مرض جلدی که در تداول عامه سودا گویند. (یادداشت بخط مؤلف). خشک ریشه، جراحت خشک، خشکی که به روی زخم بسته شود. (ناظم الاطباء). خشکی که بروی جراحت بندد و تحقیق آن است که خشک ریشه خشکی که اندرون تر باشد نه آن خشکی که بعد از به شدن بر روی زخم پدید آید و بعد از چندگاه می افتد و آن را در عرف هند کهرند خوانند چه اول مایه آزار است وثانی مایه آرام. (از برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). ماده ریمی خشک شده که در بن جراحتی بر روی پوست بندد. (یادداشت بخط مؤلف) : عدل تو بود اگر نه جهانرا نماندی با خشک ریش جورفلک هیچ خشک و تر. انوری. با خشک ریش تیر فلک تن نهاده ایم وز زخم گاه حادثه مرهم گشاده ایم. سیف اسفرنگی (دیوان چ صدیقی ص 718). نه دشمنت بحوادث ز مرگ باز رهد نه خشک ریش اجل به شود به پشما کند. ضیاءالدین فارسی (از انجمن آرای ناصری). ، مکر و حیله. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفاق. (ناظم الاطباء) : از قبل خشک ریش با همه کس روز و شب اندر خصومت و جدلی. ناصرخسرو. ، بهانه. عذر. عذر بیهوده. (ناظم الاطباء). - خشک ریش کردن، بهانه نمودن. (از انجمن آرای ناصری) : خشک ریشت کند فلک بپذیر تا تویی خشک و تر چو حوت و حمل. انوری (از انجمن آرای ناصری)